سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسیج صالحین
 
لینک دوستان
لینک های روزانه
لوگوی همسنگران
طراح قالب
معببر سایبری فندرسک
ابزار رایگان وبلاگ

گفتم : چرا گلها در دل زمین مخفی شده اند ؟ گفت : برای اینکه یاد زمین همیشه خوشبو بماند .

گفتم : مرهم زخمهایم چیست ؟ گفت : درد و ترجمه زخمها صبوری است .

گفتم : درد دارم . گفت : نی لبک حق تواست .

گفتم : از غم هجران چه کنم ؟ گفت : بسوز !   وچاره اش را که خواستم ، گفت : بساز .

گفتم: کرخه را یادت هست ؟ گفت : یادقبرهای کنده در آن بخیر .  گفتم : نخلهای کارون را یادت هست چه زیبا بودند ؟ گفت : عاشوراهایش زیباتر بودند.

گفتم : طلائیه یادت هست ؟ گفت : با شقایق های پنهانش آشنایم. گفتم : سه راه شهادت ...؟ ناله ای زد و گفت : آنجا میعادگاه هر عاشقی بود که با خدای خودش وعده شهادت می گذاشت ، آنجا نقطه وصل آسمان به زمین بود . در آنجا بود که ما همت را بدرقه کردیم .

گفتم : دلم برای شلمچه تنگ است . گفت : یاد ستاره های آسمانش بخیر ، یاد شقایق های میدانهای مین اش ، یاد خرازی بخیر ، یاد کربلای 5 بخیر و یاد ندای یا زهرا بخیر .

گفتم : فکه ... گفت : ای خوشا آنانکه رمل های گرم سجاده عروجشان شد . گفت : می دانی بسیجی سر جداست یعنی چه ؟

ومن در آن لحظه احساس کردم ای کاش به اندازه سنگریزه های خاکریزها  معنای پیکر بدون سر را می فهمیدم و درک می کردم که بسیجی همیشه سر جداست .  گفت : یادت نرود به هر شهیدی که رسیدی یادی از عشق و ایمان کن و یادت نرود که" حیثیت انقلاب از خون شهداست " چفیه اش را بویید و گفت : بوی زخمهای تازه یک همرزم را می دهد که با هر تپش آن ، فریادی از خون می زد .

من آن موقع احساس کردم بوی یاسهای سفید همه جارا پر کرده است . او از لحظه سرخ پر کشیدن یک گردان در وسط میدان مین گفت و  من لحظه سبز عروج را بیاد آوردم . از دستهای خونینی گفت که هنوز از پیکر جدا بودند و من به یاد بالهای پروازی افتادم که تا قافله عشق پرگشودند .

او از سکوت شبهای حمله گفت ومن یاد آخرین فریاد شهیدی افتادم که می گفت : جانم فدای رهبرم . برایم از مرام شقایقها گفت ، از ایثار گلهای یاس . گفت : می دانی چرا با لاله ها بیعت می کنیم ؟ ... برای این است که از آلاله ها حمایت کنیم .

او رفت ومن فریاد زدم : گفتم : کجا ؟

گفتا : به خون

گفتم که : کی ؟

گفتا : کنون

گفتم : چرا ؟

گفتا : جنون

گفتم : نرو !

خندید و رفت          خندید ورفت        خندید و رفت          خندید ورفت         خندید ورفت



[ سه شنبه 93/4/31 ] [ 4:0 عصر ] [ علی اکبر محمدی ]
........

درباره وبلاگ
آرشیو مطالب
امکانات وب
مرکز پژوهش